نغمه دل |
|||
پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 12:51 :: نويسنده : نغمه دل
شب فراق نداند که تا سحر چندست ؟ مگر کسی که به زندان عشق ، در بندست گرفتم از غم دل ، راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانندست ؟ پیام من که رساند به یار مهر گُسِل ؟ که بر شکستی و ما را هنوز پیوندست قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست به خاک پای تو کان هم عظیم سوگندست که با شکستن پیمان و بر گرفتن دل هنوز دیده به دیدارت آرزومندست خیال روی تو بیخ امید بنشاندست بلای عشق تو بنیاد صبر بر کندست عجب در آنکه تو مجموع و گر قیاس کنی به زیر هر خم مویت دلی پراکندست اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که پیراهنت گل آکندست ز دست رفته نه تنها منم در این سودا چه دستها که ز دست تو بر خداوندست فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوندست ز ضعف ، طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که ( سعدی ) ز دوست خرسندست پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : نغمه دل
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم مـــــــــــاه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم! دیدی آن ترک ختا دشمن جــــان بود هنوز!؟ گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم! منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریــــــه نمودم که خرابش کردم! شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم! غرق خون بود و نمی مرد ز حسـرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم! دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد بر سر آتش جــــــــــور تو کبابش کردم! زندگی کردن من مردن تدریجـــــی بود! آنچه جان کَند تنم عمر حسابش کردم!
پنج شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : نغمه دل
گفتا: که می زند دَر؟ گفتم: منم غلامت. گفتا: چه خواهی از من؟ گفتم: فقط سلامت. گفتا: چه خواهی کردن گر از تو رخ بتابم؟ گفتم: که صبر ایوب, تا لحظه ی قیامت. گفتا: که همره تُست٬ کز مرگ نیست باکت؟ گفتم: خیا لت ای مه, داد ست استقامت. گفتا: که راه بنمود تا قصر شاهی من؟ گفتم: که عطر زلفِ پیچانِ مشکفامت؟ گفتا: که دامنِ تر داری ز اشک دیده؟ گفتم: که زردی رُخ می با شدم علامت. گفتا: چراست خالی دستت به درگه من؟ گفتم: گدای حُسنم کم کن مرا ملامت. گفتا: برای وصلم باشد تو را چه عزمی؟ گفتم: وفا ز بنده, عدل از تو بی غرامت. گفتا: تو را چه خوشتر از نقل و صحبت من؟ گفتم: به رقص آیم چون بشنوم کلامت. گفتا: کجاست" واهِب" کز من خبر ندارد؟ گفتم: که بی خود از خود٬ از چاشنی جامت.
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم دمی به بالش دامان تو غنوده نشد لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم نمای ناب تماشای تو نموده نشد یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم که باز ،خوشه ی دلتنگیم دروده نشد چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟ همین نه دیدنت امروز - روزها طی گشت که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد
18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید بامیدی که رسدموجی ازآن بحربه دل سالهـا ساکن آن لجّه و ساحل گردید منزلی به زد ل و دیدۀ من هیچ نیا فت ماه من گر چه بسی گرد منازل گردید دل که دیوانۀ زنجیر سرزلف تو بود هم به زنجیر سرزلف توعاقل گردید عاقبت یافت درآن بند و سلاسل آرام سالها گر چه درآن بند و سلاسل گردید مکر و دستان و فریب وحیل پیر خرد پیش نیرنگ و فسونهای توباطل گردید پرده بردارز رخ تاکه روان حل گردد هرچه برمن زسرزلف تو مشکل گردید گر دلم آینۀ کامل رخسار تو نیست عکس انوار رخت را ز چه قابل گردید روی برروی تو آورد از آن مقبل شد هم ز اقبال رخ توست که مقبل گردید هر که ازکامل ما یافت نظرکامل شد مغربی از نظر اوست که کامل گردید
دل گفت شيدا گشتهام از چشم مستِ ماه او 8 آبان 1390برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
در دایره ی بودن افسانه شدم ا ی دوست در مکتب عشق تو رندانه شدم ای دوست 18 شهريور 1390برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
بازم خبر رسید که عزم وفا کنی با آب توبه باز تو یاد خدا کنی از کفر زلف خویش هراسان و توبه کار بند نقاب خویش به یک باره واکنی افسون مدم ، فسانه مخوان ، طرفه لعبتی خلقی به زلف خویش چرا مبتلا کنی؟ از گلبن مراد تو ای بی وفا نرست شاخ محبتی که بدان یاد ما کنی من آهوی رمیده به دشت نگاه تو حیف است اگر که تیغ ز مژگان خطا کنی در مجلس رقیب تو بی پا و سر روی نوبت به ما رسید چرا پا به پا کنی ؟ مجنون صفت ز شور جنون بی خودم ز خویش لیلای من مرو که قیامت به پا کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است جانا تو هم بیا که تماشای ما کنی این جلوه از کجاست که از جور روزگار دیوانگان کوی جنون را دعا کنی؟ شنبه 13 مرداد 1390برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : نغمه دل
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟" خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد! افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها بر بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُرکنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!" آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت! افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!" خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!" >تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر "7%" ارسال کنید! 18 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم به تولاي تو در آتش محنت چو خليل گوييا در چمن لاله و ريحان بودم تامگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم 14 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
حسرت دیدار تو در خاطرم جا مانده است آن نگاه گاه گاهت وه چه زیبا مانده است
روزهای انتظارم را تو پایانی بیا باز هم احساس من تنهای تنها مانده است
ای دو دست آشنا بر شانه های خسته ام نغمه لالایی ات در اوج معنا مانده است
می روی از خاطرات سبز من اما کجا طعم طبع واژه ات در بغض من جا مانده است
رفتی و چشمان من در رد پایت گم شدند بی حضورت پیکرم بی خشم اینجا مانده است
منتظر می مانم اینجا تا بیایی خوب من گرچه از عمرم همین امروز و فردا مانده است
8 اسفند 1389برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : نغمه دل
ازبوستان وصل توهرگل که چیده ام خاری بود ز بیم فراقت به دیده ام با پای پر ز آبله اندر قفای دوست منّت بسی ز خار بیـابان کشیده ام شیرین لباترش مکن ابرو بروی من کاندرغم تو تلخی هجران چشیده ام تا بسته شد به زلف توام رشتۀ امید پیوند الفت از همه عالم بریده ام آخربه دست غیرفتاد آن گلی که من بااشک چشم و خون دلش پروریده ام ای کاش روز واقعه برتن کفن شود آن جامه ای که درغم رویت دریده ام آن طایرم که درازل از آشیان قدس انـدر هـوای دانـۀ خالت پریده ام ای کعبۀ امید کجایی که در رهت بس روی خارهای مغیلان دویده ام صیّاد مهلتی که من از کنج آشیان انـدر هـوای دانـه و آبی پریده ام از بهر قند لعل لب دلستان "سنا" دشنـامهای تلـخ مکـرّر شنیده ام شنبه 8 آذر 1389برچسب:, :: 7:3 :: نويسنده : نغمه دل
عشق زیباترین حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد. عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه ای لطیف و یا جاذبه ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می تواند در حوزه هایی غیرقابل تصور ظهور کند. وقتی کسی را دوست دارید علائمی در شما ظاهر می شود که وجود این عشق را تایید میکند. اگر این علائم را در خود دیدید دیگر به عشق خود نسبت به طرف مقابل شک نکنید و قدم های خود را استوارتر بردارید. 1. متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید. 2. وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید. 3. هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید. 4. وقتی به او فکر کنید، قلباتان تندتر و تندتر می تپد. 5. زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید. 6. وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید. 7. شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید. 8. او همه فکر شما می شود. 9. بوی او شما را به وجد می آورد. 10. متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید. 11. حاضرید هر کاری برایش انجام دهید. 12. هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر ذهن شما را بخود مشغول کرده بود. شنبه 8 مهر 1389برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : نغمه دل
یک روز توی پیاده رو می رفتم...از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس ، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده!خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می دادكه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، اهل حروم كردن تبلیغات نبود...احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش وبا شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!خدایا ، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه ؟!!كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه!شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم!دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده ؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟!همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت :" آقای محترم! بفرمایید ! "قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی كه بهش نشون بده گفتم : ا ِ ، آهان ، خب چرا من ؟من كه حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب ، باشه ، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم!" كاغذروگرفتم ...چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك تولدی كه دست یک آقای میانسال بود! وایسادم وبا ولع تمام به كاغذ نگاه كردم ، نوشته بود : به پایین صفحه مراجعه کنید!! دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپاو امریكا !!! لب بسته ام زهرچه به جز گفتگوی تو دل شسته ام زهرچه به جزنقش روی تو گربگذری بخاکم وگویی ترا که کشت فــریـاد خیـزد از کفنــم کارزوی تو گر طرّۀ تو در کف باد صبا نبود هرگـز د لم نبود پریشان به موی تو بس پیکرت لطیف بود می شود پدید راز درون سینه و می از گلوی تو منت زخضرگو به سکندرکشد که من آب حیا ت جسته ام از خاک کوی تو دل رازاضطراب به هرسمت میکشم ما ننـد قبـله یا ب بگـردد به سوی تو نرگس گرفته زرد قبایی ز رنگ من سنبل سپرده مشک فشانی به بوی تو جولانگه قضا ست د ل بیقرار من فـرمانـده بـلا ست قـد فتـنه جوی تو ای گل به باغ در بر آن لاله رو مخند تا پیش بـاغبـا ن نـرود آبــروی تو ای خرقۀ ریا ز بس آلوده دامنی مشکل که هفت بحر دهد شستشوی تو ترسم به زیرخاک رود عا قبت" سنا" هم حسرت د ل من و هم آرزوی تو
کودکی، دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بودو از او می پرسید زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت زندگی یعنی عشق دخترک با سر پر شوری گفت عشق را معنی کن! پدرش داد جواب: بوسه گرم تو بر گونه من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود.. بوسه هایم همه تقدیم تو باد شنبه 11 خرداد 1389برچسب:, :: 7:32 :: نويسنده : نغمه دل
رويِ دامانِ تو مستانه سَر ِما زيباست پنج شنبه 28 اسفند 1388برچسب:, :: 9:49 :: نويسنده : نغمه دل
چشـم مست تو فریبنده نگاهی دارد ا ز پی کشتنم آماده سپاهی دارد روزی آیدکه زحسرت شودش موی سپید هر که دل درپی چشمان سیاهی دارد ز محبت قد می بر سر چشمم بگذار که د لم ا ز تو تمنا ی نگاهی دارد چهره ازعاشق د لخسته مپوشا ن که د لم آرزوی قد سرو و رخ ماهی دارد
دلم که عهد تعلق به چشم مست تو بست ز یک نگاه خمارش هزار توبه شکست وجود خاکی من گرچه ازتو رفت به باد خوشم ازآنکه غبارش به دامنت ننشست ز دست توست که یکسر فتاده ام ازپای به پای توست که یکباره رفته ام از دست غمت گسسته چنا ن رشتۀ علائق من که دور از تونخواهم به خویشتن پیوست به هر طرف بکشانی به هرطریق کشیم من ا ز کمند تو هرگز نمی توانم جست تو را پسند م و باشد پسند خاطر من هرآنکه باشی وکام دلت هرآنچه که هست نشانۀ همه تیر افکنا ن به خاکی بود همین توئی که خدنگت روان پاک بخست دلم شکسته واشکم روان زدوری توست چگونه آب نریزد چـو آبگینه شکست مرا بلند ی قدر ا ز سما ک می گذرد که درهوای تو چون خاک راه باشم پست لطیفه ایست به حسن تو و پرستش من که بایدم شدن از عین هوشیاری مست چنین که تار تعلق گسسته ام ا زخویش به جز تو رشتۀ الفت نمی توانم بست
شنبه 11 دی 1388برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : نغمه دل
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه… راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس 129 رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس 129 رو به خاطر بیار!… کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس 129 رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی نتیجهء اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی چهار شنبه 27 آبان 1388برچسب:, :: 16:24 :: نويسنده : نغمه دل
ای عشق جز تو درد مرا کس دوا نکرد با من تو کردی آنچه به من کیمیا نکرد آخر دلم ز وحشت بیگا نگی نرست تا با غم تو جا ن مرا آ شنا نکرد شد خاک و ره به زندگی جاودان نیافت هر کس که د رهوای تو جانی فدا نکرد از کارهای بستـۀ من پنجـۀ قضـا بی دست زورمند تو یک عقده وا نکرد نالم بر آستان تو از عقل مو شکا ف کزصد هزاروعده به من یک وفا نکرد خوشبخت آنکه زندگی ومرگ ازتویافت اما هزار شکر که هرگز خطا نکرد الفت همیشه لاف زد از عشق و هیچگاه اند ک دلیل اقامه بر این مدعا نکرد سا قیـا پر کن ز می پیمـانۀ اهل ولا را چشم حق بین باز کن خواهی اگر بینی خدا را هشتمین مسند نشین دین ختم الانبیا را خنـدۀ هـرا و شـادی عـلی مرتضی را نور باران کرده ا مشب ذات حق ارض وسما را تا رقم سازم به د فتر وصف میلاد رضا را چون خدا را هشتمین گل سر زد ازگلزار احمد تا برافروزد به عالم پرچم دین محمد(ص) آدم ا ز باغ جنان آمد که بیند روی ماهش نوح در دریا از این نعمت کند شکر الهش توطیای دیده ابراهیم سازد خاک راهش گشته موسی با عصا از خادمین بارگاهش حیرت عیسی بود از مستی چشم سیاهش نقش شیر پرده گردد زنده از برق نگاهش چون خدا را هشتمین گل سر زد ازگلزار احمد تا برافروزد به عالم پرچم دین محمد(ص) کس نداند در زمانه ارزش قدر و بهایش بر نیا ید جز خدا از عهد ۀ مدح و ثنا یش عده ای خوانند سلطان سریر ارتضایش زمره ای گویند باب مظهر جود و سخایش خط و مشی هادی دین هست درخط رضایش زند ه نام عسگری را کرد نام د لربا یش چون خدا را هشتمین گل سر زد ازگلزار احمد تا برافروزد به عالم پرچم دین محمد(ص)
پنج شنبه 6 آبان 1388برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : نغمه دل
مرا هوای تو هرگز ز سر بدر نرود خیال چشم سیاه تو از نظر نرود سرم به پای مزن گربرآستانۀ توست که گرسرم برودعشق توزسر نرود به باغ اگردگران میل وجانبی دارند مرا ز کوی تو دل جانب دگر نرود سزدکه باخط مشکین وقد ّوخدّ ولبت حدیث سنبل وسرووگل وشکرنرود مرا ز درد تو تا از جگر نشان باشد نشان داغ تو از گوشۀ جگر نرود شرار سینه نماند اثر ز هستی من گر آب دیده زدنباله بر اثر نرود ز نالۀ سحری لب مبند" ابن حسام " که کار ، بی مد د نالۀ سحرنرود
گر به کوی عاشقی با ما هم ازیک خانه ای با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه ای ما چواندرعشق تو یک رویه چون آئینه ایم تو چرا در دوستی با مادوسرچون شانه ای شمع خودخوانی همی ما را و ما درپیش تو پس توراپروای جان ازچیست گرپروانه ای عاشقی از بند عقل وعاقیت جستن بود گر چنینی عاشقی و ر نیستی دیوانه ای "سنائی"
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا امد، خار خنديد و به گل گفت : سلام و جوابي نشنيد خار رنجيد ولي هيچ نگفت... ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود ، دست بي رحمي آمد نزديک،گل سراسيمه ز وحشت افسرد.. ليک آن خار در آن دست خزيد وگل از مرگ رهيد ..صبح فردا که رسيد خار با شبنمي از خواب پريد گل صميمانه به او گفت : سلام
چهار شنبه 1 خرداد 1388برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : نغمه دل
خزان شد از غم عشق تو نو بهار جوانی نها ل صبر و امیدم ، شکست باد خزانی نه حالتی که بگویم ،حکا یت شب هجران نه طا قتی که بپوشم، زدوست راز نهانی مرا به باغ چه حاجت،که د لگشاتراز اینی تو را به ماه چه نسبت ،که دلربا ترازآنی کنم فدای تو جان را، گَرَم تو جان بپذیری کنم نثار تو د ل را، گَرَم تو د ل بستانی در آتش تو بسوزم ، گَرَم تو شاهد بزمی به محنت تو بسازم،گَرَم تومونس جانی ز درد عشق چنانم ، که چاره ای نتوانم تو عاشقی نکشیدی، که درد عشق بدانی رساازآن لب شیرین،چو کوهکن نَکَنَد دل روا بود که دلش را ، ز بند غم برهانی
شنبه 3 ارديبهشت 1388برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : نغمه دل
می دانم چرا با اینکه زبان چینی بلد نیستم، خوب سخن چینی می کنم. هیچ ارزی با ارزش تر از عرض معذرت نیست. برای در امان ماندن از خیالهای خامی که به سرتان می زند، از کلاه ایمنی استفاده کنید. آدم های سبک وزن و کمرباریک نمی توانند رفتار سنگینی داشته باشند. درخت آرزو دارد که لااقل یک نفر به او بگوید : خسته می شوید. بفرمایید بنشینید. ژاپنی ها بعد از فوت پدرشان، پدر سوخته می شوند. بلبل ها در انتظار رسیدن روزی هستند، که بتوانند از دست انسان هایی که بدون رعایت کردن حق کپی رایت، سوت بلبلی می زنند؛ شکایت کنند. آنقدر صورتم را با سیلی سرخ کردم که عاقبت سرخ پوست شدم. شاعری مجرد بود، با ترانه هایش عروسی گرفت. شاعری دوست داشت وقتی مرد، لای آگهی ترحیمش سبزی تازه بپیچند. از چشمت که افتادم، قلبم شکست. هواپیمایی سقوط کرد، کبوتری یاد گرفت که چه گونه پرواز کند. قابیل، هابیل را کشت، چون می دانست کسی نیست که محاکمه اش کند. ای کاش پرنده می دانست؛ قفس چه قدر دلش برای او تنگ می شود. آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |